از همان صبح که پلکهایم را باز کردم، یک فکر مزاحم توی سرم چرخ میخورد، فکر کردن به مسئلهای کوچک و ظاهرا بیاهمیت که نمیبایست برنامههای روزم را تحت تاثیر قرار دهد. پس بلافاصله تصمیم گرفتم از نوشتن صفحات صبحگاهی درباره آن موضوع و تخلیه کردن ذهنم از آن موضوع شروع کنم و سه صفحه تمام دربارهاش نوشتم.
چندان هم بیتاثیر نبود اما همچنان رمقی برای عملیکردن آن همه برنامهای که برای یک روز تعطیل از شب قبل توی دفتر نوشته بودم، نداشتم. و خوب راهحل تکراری و علیالقاعده عبث این چنین وقتهایی برداشتن گوشی است و گشت و گذار در شبکههای اجتماعی که البته همیشه هم بیهوده نیست و گاهی وقتی هدفمند به دنبال چیزی باشی که ذهنت را درگیر کرده و لابهلای این صفحات یا کانالها که دور میزنی، پاسخی که دنبالش هستی مثل عطیهای آسمانی درست وسط پذیرایی مغزت جاخوش میکند و میهمان خوانده و ناخوانده دلت میشود.
امروز هم از همان روزها بود که بیاختیار میان این گشت و گذارها پایم به گروه کتابخوانی رسید و با فایل پیدیدف و صوتی کتابی مواجه شدم با عنوان “هنر ظریف بیخیالی” که خواندن مقدمهاش در ابتدای امر آنهم با لحنی عریان و حتی مستهجن اصلا به دلم نمینشست (شاید هم ترجمه در این امر بیاثر نبود) اما خودم را وادار به ماندن برای خواندن باقی سطور کردم و مواجهشدن با افکار جالب نویسنده که حرفی متفاوت داشت با آن چه در دنیای پرزرق و برق و پرسرعت امروزی اتفاق میافتد و همه دیوانهوار به دنبالش میدوند و هر چه بیشتر تلاش میکنند برای رسیدن، اغلب کمتر به آن مقصود موردنظرشان دست مییابند. تلاش برای حال خوش بیشتر داشتن، ثروت بیشتر، خنده بیشتر، موفقیت افزونتر و و و …
و اما این کتاب نظر دیگری دارد درباره رنجها و دردهایی که میکشی و مدام هم میکوشی که سرکوبشان کنی و با حرفهای انگیزشی و تلقینات جورواجور و گاه دروغین با خودت روراست نباشی و همین سرپوش گذاشتن بر رنجی که از درون درحال متلاشی کردن توست، باعث میشود بیشتر به آن چیزی که نداری نزدیک شوی و از چیزی که باتمام وجود میخواهی داشته باشی دورتر!
هنر ظریف بیخیالی نوشته مارک منسون، عقاید یک انسان شکستخورده و بازنده است که هیچگاه از ابراز شکستها و دردهایش ابایی نداشت و آن را پذیرفته بود و همین هم عامل شهرت و معروفیتش شد چرا که از آنچه واقعا بود فرار نمیکرد و سعی نمیکرد به گونهای رفتار و تظاهر کند که نقاب متفاوتی از آنچه هست به دیگران نشان دهد. (واقعگرا بود)
مارک منسون میگوید:
اینکه همیشه تجربههای مثبت بیشتر بخواهی، به خودی خود یک تجربه منفی
و پذیرش تجربه منفی به خودی خود یک تجربه مثبت است.
این همان چیزی است که فیلسوف معاصر آلن واتس آن را قانون تلاش معکوس مینامد.
و تمام حرفش این است که هرچه بیشتر به دنبال حال بهتر باشی کمتر راضی خواهی بود. چون به دنبال چیزی بودن در درجه اول این حقیقت را تشدید میکند که آن چیز را نداری. هرچه بیشتر برای پولدار شدن له له بزنی احساس فقر و کمارزشی میکنی. صرفنظر از اینکه چقدر پول توی حسابت داری. هرچه بیشتر بخواهی خواستنی جلوه کنی، بیشتر خودت را زشت میبینی، صرفنظر از اینکه ظاهرت واقعا چه جوری است! هر چه بیشتر بخواهی شاد و محبوب باشی، تنهاتر و نگرانتر میشوی، صرفنظر از اینکه چه آدمهایی اطرافت هستند. هرچه بیشتر بخواهی از لحاظ معنوی به روشنگری برسی در مسیر رسیدن به آنجا خودمحورتر و سطحیتر میشوی. (مارک منسون، هنر ظریف بیخیالی)
یادم هست یکی از دوستان متاهلم که نزدیک دوسال بود باردار نمیشد و از این موضوع به شدت یک دغدغه ذهنی برای خودش و همسرش ساخته بود، بارها به پزشک زنان مراجعه کرده اما نظر دکترش این بود که طبق آزمایشها و معاینات ظاهرا مشکل خاصی وجود ندارد، با انواع روشهای طب سنتی خوددرمانی کرده بود و از هر توصیهای که از اطرافیان برای بهبود و درمانش میشنید، استقبال و به آن عمل میکرد اما هیچکدام افاقه نمیکرد.
حالا دیگر؛ مشکل فقط خواسته قلبی خودش نبود، چون تقریبا همه کسانی که او را میشناختند مدام از او درمورد پاسخ گرفتن از درمانهای اتخاذ شده میپرسیدند و باید پاسخگوی موفقیت یا عدم موفقیت حاصله از شیوههای متعدد و بکارگرفته میبود و این بیشتر آزارش میداد.
یک روز که در این باره درددل میکرد به او پیشنهاد دادم که بعد ازین هرکس درباره بارداریاش از او پرسید در پاسخشان بگوید:” که فعلا من و همسرم از فرزنددارشدن منصرف شدهایم و برنامههای بهتری برای آینده داریم.”
و از طرفی توصیه کردم که خودش نیز این تصمیم را برای مدتی به تعویق بیندازد و به آن فکر نکند. و حتی کلیه روشهای درمانی که در پیش گرفته بود را به مدت حداقل چندماه رها کند.
مدتی از هم دور بودیم و دوستم را ندیدم تا حدود یک سال بعد که خبر باردارشدنش را از زبان خودش شنیدم. وقتی از او نحوه درمانش را پرسیدم جواب داد: “هیچی! در واقع هیچکاری برای درمانم انجام ندادم. درست از زمانی که تصمیم گرفتم نسبت به این موضوع بیخیال باشم و فکر درمان ناباروریام را از ذهنم بیرون کنم، شاید حدود چندهفته بعد زمانی که اصلا انتظارش را نداشتم جواب آزمایش بارداریام راکه مثبت بود، گرفتم.”
امروز که عنوان این کتاب را دیدم و بخشی از مطالبش را خواندم، خاطره آن دوست قدیمی برایم تداعی شد و به صحت عقیده نویسنده بیشتر پی بردم. گاهی ما آنقدر خودمان را در رنجی که برای خودمان ساختهایم، غرق میسازیم و از آن لذت میبریم که فراموش میکنیم برای رهاشدن از دست آن کافی است هیچ کاری برای ازبین بردنش انجام ندهیم. با پذیرفتن آن رنج و درد بجای جنگیدن، روزنههای روشنی که قبلاً توی تاریکی که پیرامون خود ساخته بودیم، پدیدار نبودند، یکی یکی آشکار میشوند.
و من امروز از خواندن فصل اول این کتاب یاد گرفتم که:
-
- وقتی با همه چیزهایی که سر راه ما قرار میگیرند، راحتتر برخورد کنیم، روحیهای شکستناپذیرتر خواهیم داشت.
- رنج را بپذیریم. تنها راه غلبه بر رنج این است که یادبگیریم آن را تحمل کنیم. این کتاب به تسکین دردها و رنجها اهمیت نمیدهد و برای همین است که صادقانه نوشته شده.
- این کتاب، راهنمای خواننده به سمت عظمت نیست چون عظمت تنها توهم ذهن ماست، یک مقصود ساختگی که خود را به دنبال آن متعهد میکنیم و وجود خارجی ندارد.
- در عوض این کتاب یاد میدهد که رنجها را به ابزار، دردها را یه قدرت و مشکلات را به مشکلات کمی بهتر تبدیل کنیم. این همان پیشرفت حقیقی است.
- شاید تعجب کنید ولی این کتاب را یک راهنما برای رنجکشیدن بدانید که شما را به آرام حرکت کردن راهنمایی میکند، به رغم بارهای سنگینی که بر دوش میکشید. از کنارآمدن با ترسها و خندیدن به اشکهایتان میگوید.
- این کتاب به خواننده نمیگوید که چطور چیزهایی به دست آورید بلکه یاد میدهد که چطور باید رها کنید.
- این کتاب یاد میدهد که چشمان خود را ببندید و اعتماد داشته باشید که میتوانید به پشت بیفتید و هدفمندانه اهمیت ندهید و با این همه مشکلی پیش نیاید.
- به شما یاد میدهد که کمتر اهمیت بدهید و تلاش نکنید.
«منبع: فایل صوتی کتاب: هنر ظریف بیخیالی»
2 پاسخ
سلام.
من کتابهای مارک منسن رو دوست دارم چون نویسندهای واقعگراست. دو کتاب از این نویسنده خواندهام. اوضاع خیلی خراب است و عشق کافی نیست. هر دو عالی هستند. امروز کتاب هنر ظریف بیخیالی رو هدیه گرفتم و میخواستم شروع به خواندن کنم که لینک امروز شما توجهم رو جلب کرد. عالی بود دوست عزیز ممنونم
رنده باشین مریم جان، خوشحالم که به دلتون نشسته و سپاسگزارم بابت معرفی کتابهاتون من اونها رو نخوندم هنوز