این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
#خیام
پاسخ:
وان آب که میچکد بر رخ خاک
خون دل عاشق نزاری بوده است
عطری که تراود از سفالینه برون
یاد خوش دلدار و نیازی بوده است.
***************************************************
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خموش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
#خیام
پاسخ:
گفتمـــش به بانگ کای غمزه فروش
کار دو جهان به عیش و سستی مفروش
کاین دهر بسی آمده و رفته بدید
زان نکته یکی بگیر و ارزان مفروش
#م.سورگی
آخرین دیدگاهها