امروز یکی از دوستان موفق در زمینه محتوا که بیشتر فعالیتش در زمینه ادبیات غیرداستانی و مقالات توسعه فردی است، برایم پیامی صوتی فرستاده بود. به محض دیدن پیام اولین سوالی که به ذهنم خطور کرد این بود که نکند درخصوص نوشته چند روز پیش باشد که توی سایت گذاشته بودم و برایم دیدگاهی گذاشته بود بههمراه پیشنهادی که قابل تامل بود و جای تعمق هم داشت. اما وقتی وویس را گوش کردم موضوعی را به اطلاع رسانده بود که راستش کمی جاخوردم و برایم غیرمنتظره بود. شاید موضوع خیلی سادهتر از آن چیزی بود که در ذهن من وول میخورد و حتی سبب شده بود برای دقایقی دلم بگیرد.
خانم ب.ک توی پیام صوتیاش اعلام کرده بود که قرار است گروهی را که (بعدتر از لابهلای صحبتش دریافتم) حدود یکسال قبل راهاندازی شده ببندد به این دلیل که دیگر کسی عملا فعالیت چندانی در آن ندارد و ادامه حضور در آن بیفایده است چرا که لینک مقالات مثل سابق بازدیدکننده ندارد و بهتر است از این به بعد لینک مطالب تازه منتشرشده را در گروههایی مثل محتواتیم بگذاریم.
در ازای آنچه شنیدم و اندکی ته دلم خالی شده بود، هیچ مخالفتی نکردم و به جایش بابت این یک سال همراهی که ایده اولیه آن هم از طرف خودشان مطرح شده بود تشکری کردم اما بعد ترجیح دادم توضبح مختصری درخصوص تداوم حضورم در این گروه چندنفره و ظاهرا بیفایده برایش بگویم.
آنچه در پاسخ به همکار همگروهیم دادم مختصری از توصیف احساسی بود که سبب شد در وهله اول و پس از شنیدن وویس به من دست دهد و وقتی در درونم کنکاش کردم دلیلش را یافتم.
اولا خوشحال بودم که به من یادآوری شد از شهریور سال گذشته تاکنون که درست یک سال سپری شده حضوری تقریبا مداوم در عرصه وبلاگنویسی داشتهام و جزو معدود افرادی بودم که از وقتی این حرکت را آغاز کردیم تا آخرین روز همچنان خسته و مابوس نشدم از ابن بابت که با وجود فقدان بازدیدکننده و بازخورد باز هم دست نکشیدم و دلیل عمدهاش هم این بود که صرفا کمیت افراد حاضر در گروه برایم ملاک و معیار نبود و سعی کرده بودم در آن مدت خودم را وابسته و دلخوش به گذاشتن نظرات دیگران نکنم.
درعوض نفس این عمل برایم ارزشمند بود چرا که قراردادن لینک پستها بطور مستمر در یک گروه مشخص، در واقع یک انگیزه و عاملی محسوب میشد که مرا نسبت به حرکتی که در ابتدابه صورت جمعی آغاز کرده بودیم، متعهد و ثابت قدم باقی بمانم و رفته رفته این عامل بیرونی به یک انگیزه خود پیش برنده و درونی شده بود که مرا در همان خط و مسیر نگه میداشت. حتی در روزهایی که (شمارش هم کم نبود) به اندازه یک بازدیدکننده هم سایتم نداشت.
اما به این مساله اهمیت چندانی نمیدادم و با امید به رشد و تغییر در جهت اهدافم همچنان به این روند ادامه میدادم و حالا تنها چیزی که باعث دلگیری من یا بهتر بگویم هراس من شده بود، از اینجا نشات میگرفت که مبادا خللی در ارادهام صورت پذیرد با علم به اینکه دیگر آن عامل بیرونی و به ظاهر نظارهگر را در کنار خود نداشتم!
اما به خودم نهیب زدم که وقتش رسیده در راه توسعه و رشد خودت وارد فاز جدیدی شوی که تنها با انگیزه و محرک درونی رو به جلو حرکت کنی و از هیچ مانع و یا توقف کوتاهمدتی وحشت به دلت راه ندهی.
خدایا شکرت بابت این فرصتهای اندک و تغییرات ناچیز اما مهم و طلایی که در اختیارم میگذاری.
۴/۶/۱۴۰۰
آخرین دیدگاهها