زیبایی را در نگاه معلمی دیدم که هنر سخاوت را، با اشاعه جود و دانشش از برای شاگردان مکتب خویش معنا میکرد .
زیبایی را در گستره ارتباطات جمعی دیدم که دغدغههای مشترکشان رشتهای از همدلی ساخته بود برای درهمآمیختگی روحشان.
زیبایی را در پیکرۀ خوشتراش داستانها و نثرهای ادبی نویسندگانی دیدم که قلمشان الهامبخش پویندگان سراپا امید و اشتیاق در راه نوشتن بود.
زیبایی را ثمره تلاش عدهای دیدم که سرمایهشان سپیدی کاغذ بود و جوهرشان تداوم و پیوستگی.
زیبایی را در شکستهای پیاپی هنرمندی دیدم که تجربهنگاری؛ انگیزه و عملگرایی آرمانش بود!
زیبایی را در سایهسار قلمزنی کسانی دیدم که پویندگی خستگیناپذیر را مشق میکردند و هدفمندی سرلوحه اقدامشان بود
زیبایی را توشۀ سبکبار بلندپروازانی دیدم که بیکرانگی رویاها سقف آسمانشان بود و واقعبینی فرش پایشان.
زیبایی را در آغوش گرم دوستانی دیدم که جانپناه نومیدی و خستگیهای گریزناپذیر همراهانشان بود.
زیبایی را در فضای آکنده از صمیمیت کلاسی دیدم که دیوارهایش نامرئی بود و بودنش حقیقتی آشکار.
زیبایی را در حضور سبز و زنده استادی دیدم که سراپای وجودش هالهای از نور صداقت بود و یکرنگی.
****
۱۴۰۰/۲/۳۰
آخرین دیدگاهها