امروز بسیار و بیشتر از هر زمان دیگری مشتاقم که نامهای به خودم بنویسم.
معصومه نازنین سلام
یک سال دیگر هم گذشت و در واپسین روزهای آخرین سنۀ قرن هستیم. میخواهم در این نامه سرگشاده راحتتر از هر زمان دیگری با تو گفتگو کنم. از سالی که سپری شد و سالهایی که پشت سر نهادهایم با هم برایت بیپرده حرف بزنم.
امروز یادم آمد که باید برای سال آینده اهدافت را بنویسی و برایش برنامهریزی کنی. یک وقت در جایی (احتمالا پیج یا سایت شاهین کلانتری) خواندم که مهم نیست چند بار برنامه ریختهای و حتی برنامههایت با شکست مواجه شدهاند، نکته حائز اهمیت این است که؛ از برنامهریزی دوباره ملول و ناامید نشوی و حتی اگر بارها اهدافت را تغییر داده باشی اما باز برای مرور دوباره سراغش را بگیری. البته این برداشتی است که شخص من از فحوای کلام استاد داشتهام. بنابراین شاید آنچه مهم باشد اصل “هدف داشتن و برنامهریزی“ در جهت دستیابی به آن اهداف است که از مسیر توسعه فردی و رشد گام به گام و پیوسته میگذرد، حتی اگر آن گامها بسیار کوچک و ناچیز به نظر برسند.
اینک در آستانه آغاز سال نو من و تو نشستهایم و با هم برنامههای سال آتی را روی کاغذ نگاشتهایم تا از یاد نبریم که هیچ لحظه و ساعتی را به بطالت و در بیهدفی نگذرانیم.
و به یاد بسپار که زندگی زیستی ما یک روز به اتمام میرسد و تا ابد ادامه نخواهد داشت؛ پس با تمام قوا از زندگیات لذت ببر و خودت را دوست بدار!
بزرگی میگفت:
“ترس از مرگ به خاطر زندگی نداشته است. ترس از پیری به خاطر جوانی نکرده، ترس از دست دادن یک رابطه برای عشق اجرانشده! و کامل زندگی کردن یعنی اینکه هر دورهای را متناسب با انچه در آن دوره هست و کامیابیهایی که میتواند حاصل شود با توان بسیارمان در جهت فکر و رفتار و احساس کردن، برای پاسخ به اکنون و اینجا تجربه کنیم“.
و من بسیار خرسند و خدا را شاکرم که در هر دوره از زندگی به ویژه کودکی و جوانیات لذتهای زیادی را تجربه کرده و چشیدهای. معنای این جمله این نیست که دوره نوجوانی لذتبخشی نداشتهای اما سایه خاطراتی چند که یادآوری آن روزها را در ذهنت تداعی میسازند هنوز به شفافیت و روشنی مبدل نشده اما نباید به سایهها فرصت دهی تا خوشی زیستن را از تو دریغ ورزند. سایهها را با نسیم رأفت و بخششات کنار بزن تا تابش پرتوهای نورانی امید و محبت را بهتر نظارهگر شوی.
روزهای زیبای دوران دانشجویی که در شهر مشهد و در جوار بارگاه مقدسش در کنار بهترین دوستان و رفقای جان بهترین خاطرههای ماندگار را ثبت نمود.
شبهای بیادماندنی خوابگاه با کشیکهاش شبانهاش که حس بودن در پادگان را در ذهنمان برمیانگیخت و روزهای پر از ماجرا و آمیخته با شیطنتها و شادیهای کوچک و بزرگش و التهاب امتحاناتی که هر ترم به خودمان وعده میدادیم از ترم بعد اجازه نخواهم داد هیچ منبع و جزوهای تا شب آمتحان بسته بماند و ترم بعد بازهم تکرار خلف وعدهها و اضطرابها…
سفرهای خاطرهانگیز دانشجویی در روزهایی که بدون داشتن گوشی همراه بود و خوشیهامان را در قاب دوربینهای موبایلمان محصور نمیساختیم. تفریحات و سرگرمیهای ساده اما ژرفمان در ویترین خودنمایی رنگ نمیباخت و سفرههای رفاقتمان از رنگ و لعاب رقابت و همچشمی عاری بود.
ادامه دارد…
آخرین دیدگاهها